[ad_1]
گندم بریان خوشحالت میکند یا مروارید؟ پیش از آن که با عجله به این سؤال جواب بدهی خوب تأمل کن. ارزش یک کیسه نان نزد شما چقدر است؟ عددی را در ذهنتان ثبت کنید. ارزش یک کیسه مروارید نزد شما چقدر است؟ باز عددی را در گوشه دفترتان ثبت کنید. حال به این سؤال پاسخ دهید که ارزشگذاری شما درباره کیسههای نان و مروارید از کجا میآید و تحت چه شرایطی دچار تغییر خواهد شد؟ مثلاً آیا در بیابانی راهتان را گم کنید و از شدت گرسنگی در آستانه مرگ باشید حاضرید برای یک کیسه نان چقدر پرداخت کنید. در آن موقعیت، ارزش مروارید و ارزش نان در ذهن شما چقدر دستخوش تغییر خواهد شد؟
سعدی حکایتی زیبا و عبرت آموز دارد: «اعرابیی را دیدم در حلقه جوهریان بصره که حکایت همیکرد که: وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده که همی ناگاه کیسهای یافتم پر مروارید. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریان است، باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مروارید است!»
ما در این حکایت با فردی روبهرو هستیم که در بیابان گم شده و از گرسنگی در معرض مرگ قرار گرفته است. ناگهان در بیابان کیسهای پیدا میکند و بسیار ذوقزده و خوشحال میشود که محتوای آن کیسه گندم بوداده و بریان است، اما به محض اینکه کیسه را باز میکند و میبیند که محتوای کیسه، مروارید است دچار تلخی و ناامیدی میشود.
حالا تصور کنید این فرد، راه خود را در بیابان گم نکرده بود، در آبادی و شهر خود بود و گرسنه و تشنه نبود. ناگهان در همان شهر، کیسهای پیدا میکرد. روایت او از پیدا کردن این کیسه چگونه میشد؟ به احتمال زیاد روایت این گونه بود: هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم کیسه مروارید است، باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که گندم بریان است.
هولناک است وقتی متوجه میشویم که عواطف، ارزشگذاری و ادراک ما تحت تأثیر وضعیت مزاجی و موقعیتی ما قرار میگیرد. کسی که مثلاً آریتمی ندارد و ضربان قلب او طبیعی است، این طبیعی بودن ضربان قلب برای او واجد ارزش نیست، اما به محض اینکه دچار اختلالات در ضربان قلب میشود آن ضربان قلب برای او واجد ارزش میشود. یعنی برچسبهای ارزشگذاری ما هر لحظه میتواند با توجه به موقعیت و حوادثی که برایمان اتفاق میافتد دچار تغییر شود، مگر اینکه ما به ورای این ارزشهای موقعیتی برویم.
در واقع وقتی ما موقعیتزده رفتار میکنیم به زندگی از دریچه بسیار تنگی نگاه میکنیم و ارزشگذاریهای ما کاملاً وابسته به آن موقعیتزدگیهاست، مثل کسی که در شهر و آبادی خود موقعیتزده رفتار میکند بنابراین شکر آن نعمتهایی را که به وفور دور و بر خود میبیند به جا نمیآورد و آنها را کاملاً بیارزش میپندارد. ارزش گندم ـ وقتی گندم به وفور یافت شود ـ نزد تو چقدر است؟ و ارزش همان گندم ـ وقتی به وفور یافت نشود ـ نزد تو چقدر است؟
در واقع کسی که به آگاهی رسیده عواطف، ادراک و برداشتهای او تحت تأثیر موقعیتها قرار نمیگیرد، یا اینکه این تأثیر محدود است. چه گندم به وفور یافت شود و چه گندم کمیاب شود ارزش آن گندم نزد او یکسان است، چون فرد آگاه صرفاً از یک زاویه محدود – مثلاً نگاه و روایت امروز بازار به ارزش یک کالا ـ به ارزش گندم نگاه نمیکند تا عواطف و احساسات خود را درباره گندم تنظیم کند.
لابد کودکان و بسیاری از بزرگترها را دیدهاید که وقتی هجومی به سمت کالایی اتفاق میافتد آن کالا ناگهان در چشم آن کودکان و بزرگترها عزیز میشود و برعکس وقتی آن جمعیت از آن کالا رویگردان میشوند آن کالا از چشمها میافتد. لابد کودکانی را دیدهاید که اسباب بازی خود را در گوشهای از خانه رها کردهاند، اما به محض اینکه کودکی دیگر آن اسباب بازی را به دست میگیرد ناگهان آن اسباب بازی عزیز و گرامی میشود. این نشان میدهد که هرچه آگاهی ما محدود میشود موقعیتها سکان شاخصها و ارزشگذاریهای ما را تحت تأثیر قرار میدهند.